عجیب این کرونا همه چیز رو به هم ریخته. از ۲۰ ام فروردین که اومدم تهران دیگه خونه مامانم نرفتم تا ۹ خرداد که تولد داداش کوچیک بود. رزوهای عجیبی است. هم دلتنگم و هم آرومتر. دلتنگم برای خانواده ام و آر, ...ادامه مطلب
بیشتر از دو ماهه که بیماری کرونا وارد ایران شده. از ۲۹ بهمن ماه تا امروز که ۲۵ اسفند ماه هست، یعنی حدود یک ماه، ما فقط یکبار همدیگرو دیدیم. دقیقا یک هفته بعد از اون بحث و قهر، من تصادف کردم. یعنی ۶ اس, ...ادامه مطلب
عزیزم، سه هفته است که پدر و مادرت از مشهد اومدن و مهمان تو شدن. من هم به اجبار کوچ کردم. این سه هفته برای من به اندازه سه سال گذشته. خیلی دلتنگتم. اگر چه همدیگرو می بینیم اما برای من کمه. من این خون, ...ادامه مطلب
این روزها، حالم مثل همون روزهایی که بابا تازه از پیشمون رفته بود. همش تپش قلب داشتم. همش فشارم پایین بود. همش می خواستم بخوابم، اما خوابم نمی برد. تا چشمامو می بستم چهره اش میامد جلوی چشمم. همش عصبی بودم. حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو نداشتم. تا کسی حرفی میزد، بی اختیار اشکهام جاری می شد. هنوز هم که یاد اون روزها می افتم پشتم می لرزه. یاد می افتم که دیگه تکیه گاهی ندارم. فکر کردم تو تکیه گاهم می شی. پس چرا بازم تکیه گاهی ندارم؟ چرا بازم حالم مثل اون روزهاست؟! همش تپش قلب دارم. همش فشارم پایین هست. همش می خوام بخوابم، اما خوابم نمی بره. تا چشمامو می بندم چهره ات,آن روزها رفتند,آن روزها,آن روزها پیراهنم بودی,آن روزها طه حسین,آن روزهای سالم سرشار,آن روزها داود محمدی فرد,آن روزهای خوب رفتند,آن روزها فرید فرجاد,آن روزهاي خوب,آن روزهای خوب ...ادامه مطلب