روزهای سرد پاییزی

ساخت وبلاگ

عزیزم، سه هفته است که پدر و مادرت از مشهد اومدن و مهمان تو شدن. من هم به اجبار کوچ کردم. 

این سه هفته برای من به اندازه سه سال گذشته. خیلی دلتنگتم. 

اگر چه همدیگرو می بینیم اما برای من کمه. من این خونه رو دوست ندارم و بارها این رو بهت گفتم. این خونه بدون تو رو دوست ندارم. تنهایی آزارم میده و هر لحظه برات دلتنگ هستم. 

انقدر دلتنگ بودم که وقتی بهم زنگ زدی و گفتی براتون پیتزا درست کنم، با همه بی حوصلگیم قبول کردم. خیلی سعی کردم که وقتی میای جلوی بغض و گریه امو بگیرم اما نتونستم. 

از تنهایی بیزارم، متنفرم. 

نمی دونی چقدر دلتنگتم. نمی دونی چقدر دلم هواتو کرده. نمی دونی چقدر دلم نوازش دستاتو می خواد. 

عزیزم، به اندازه تمام ثانیه ها، تمام دقایق، تمام این روزها و به اندازه همه این سه هفته دلتنگتم. 

زندگی بدون تو برای من معنا نداره. تو مثل خون تو رگ هام هستی که اگر نباشی می میرم. 

کاش می تونستم همه این حرفا رو بهت بگم. کاش می دونستی چه دلتنگی بزرگی روی قلب کوچک و بی طاقتم سنگینی می کنه. 

کاش ... 

 

عاشقانه های بی صدا ...
ما را در سایت عاشقانه های بی صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sara8james6 بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 18:08