ماندن یا رفتن

ساخت وبلاگ

دیشب با هم حرف زدیم. تو بازم به من تاکید کردی که ما نمی تونیم برای همیشه با هم بمونیم. منم بهت گفتم میدونم و تاکید کردم که نمی خوام مجبورت کنم که با من بمونی. 

تو گفتی من تو این مدتی که با هم بودیم خیلی ایثار و فداکاری کردم. خیلی از خودم گذشتم. 

نازنینم، تو نمی دونی من چقدر پر از بغضم، نمی دونی چقدر پر از دردم. نمی دونی چقدر حالم بد. 

کاش می تونستم اندازه دوست داشتنم رو با کلمات برات بگم. اما نیازی نیست من تو عمل و رفتارم بهت ثابت کردم چقدر دوست دارم. 

هیچی نمی خوام، فقط دلم می خواد یه روز تو آغوش تو، قلبم برای همیشه آروم بگیره. 

تو نمی تونی درک کنی، کنار کسی باشی و این همه دوستش داشته باشی اما سهم تو نباشه. 

می گی باید منطقی باشم، منطقی هستم که این همه مدت در کنار تو بودم و با احساسم جنگیدم که جمله دوست دارم رو به زبان نیارم. 

نازنینم من درد دارم. وجودم پر از غصه است. نمی تونم کسی به غیر از تو رو دوست داشته باشم. نمی تونم وقتی تو قلب و روحم رو تسخیر کردی به کس دیگه ای فکر کنم. 

و چهار ساله که هر چند وقت یکبار من سرریز میشم از دردها و ناگفته های درونم. 

بمونم یا برم؟! 

نه پای رفتن دارم و نه جون موندن. 

مهربونم، من عاشقانه دوست دارم. تو رو خدا یک ذره فقط یک ذره احساس منو درک کن. عاشق شدنم دست من نبود، که اگر بود دیگه اسمش عشق نبود. 

خواهش می کنم، یکم نسبت به عشقی که تو دل من کاشتی احساس مسئولیت کن. 

حس می کنم دیگه روحم تو جسمم جا نمیشه. انگار قفسه و من برای رهایی دارم دست و پای بی نتیجه میزنم. مثل وقتی که تو باتلاق اسیر هستی و دست و پا زدن باعث میشه بیشتر و بیشتر فرو بری. 

چقدر دلم می خواد تو آغوشت برای همیشه به خواب برم. 

میدونی چشمات و نگاهت چه آتیشی به جون من میزنه؟! 

آرومم کن، هر جوری که بلدی و می تونی. آروم کن این طوفانی رو که براه انداختی. 

نازنین، عشقم، دوست دارم. 

عاشقانه های بی صدا ...
ما را در سایت عاشقانه های بی صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sara8james6 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 7:34