منم و همه تنهایی هام

ساخت وبلاگ

پنج شنبه با هم رفتیم کوه. یک سال می شد که کوه نرفته بودیم. شب رو تو پناهگاه پلنگچال موندیم. صبح ساعت 6 از پلنگچال رفتیم به سمت ایستگاه 5. خیلی خوب بود. خیلی خوش گذشت. دلم می خواست این دو روز اصلا تموم نشه. دلم می خواست برای همیشه همونجا بمونیم. با هم، در کنار هم. 

می دو نستم برگردیم خونه، دوباره تنهایی ها و دلتنگی ها بهم هجوم میارن.

چقدر دلتنگم. چقدر خسته ام. چقدر کسل و بی حوصله ام. من برای چی اینجا هستم؟! 

می دونی، این روزا، روزای شروع آشناییمون هست؟ من این روزا رو خیلی دوست دارم. اما این حال بد لعنتی داره منو داغون می کنه. 

هر روز که می گذره افسردگی من بیشتر و بیشتر میشه. دارم جون می کنم که این اتفاق نیفته. اما انگار نمی تونم. انگار دیگه توان ندارم. 

بعضی وقتا به نبودنم فکر می کنم. اما دلم می ریزه. با خودم می گم اگه من نباشم، وضعیت تو چی میشه؟!

کاش، کارم درست می شد. لااقل یکم تو این وضعیت از فشار روانیم کم می شد. می دونم که عوامل مختلفی باعث شدن که حال من انقدر بد باشه. یکی از این دلایل از دست دادن کارمه. بعد از این همه سال برای دومین بار بیکار شدم. 

الان هم با این وضعیت بد و مزخرف اقتصادی، معلوم نیست کی بتونم کار پیدا کنم. 

 

عاشقانه های بی صدا ...
ما را در سایت عاشقانه های بی صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sara8james6 بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 18:08