اولین دیدار ۹۸

ساخت وبلاگ

اولین دیدارمون تو سال ۹۸، ساعت ۷ عصر روز چهارشنبه ۷ فروردین ماه بود. چقدر دلم برات تنگ شده بود. اومدم جلوی شرکتتون دنبالت که با هم بریم خونه سهیلا. شاید وقتی این متن رو می خونی اصلا یادت نیاد. 

امروز هم ۱۲ فروردین هست و بازهم دلم برات تنگ شده. همش تو دلم خدا خدا می کنم که مامان و بابا جمعه برن و من بتونم برگردم پیش تو.

تو دلم آشوبه. نمی دونم از چی و چرا. اما از شروع سال جدید همش دلم بی قرار و نا آرومه. 

نمیدونم شاید به خاطر حرفای تو که دلم انقدر نا آرومه. 

ساعت ۷ و ۸ عصر ۲۸ اسفند ماه بود. روی تختمون دراز کشیده بودیم. هر دو خسته از دویدن های یکی دو ماه آخر سال و جابجایی و اسباب کشی های مکرر بودیم. 

تو ساعت ۵ دقیقه به دوازده همون شب بلیط قطار برای مشهد داشتی. قرار بود من تو رو برسونم ایستگاه قطار و خودم هم برم خونه مامانم. 

همونطور که رو تخت دراز کشیده بودیم، دلم می خواست بغلم کنی. اما بهم گفتی داری از من سرد میشی. داری رغبتت به من رو از دست میدی. منو لبریز کردی از سردی و رفتی مشهد. 

شاید این دلشوره ها از همون دلسردی ها باشه. 

اما من دارم تلاش می کنم تا رابطه خوب و قشنگی رو که با هم شروع کردیم، همونطور خوب و قشنگ و گرم نگهش دارم. تو هم کمکم کن عزیزدلم. 

عاشقانه های بی صدا ...
ما را در سایت عاشقانه های بی صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sara8james6 بازدید : 211 تاريخ : يکشنبه 8 ارديبهشت 1398 ساعت: 8:34