نمی دونم

ساخت وبلاگ

نمی دونستم عنوان این دلنوشته رو چی بذارم، برای همین گذاشتم "نمی دونم".

یک ماه و پنج روز که از تصادفم می گذره. ۱۹ روز هم هست که پام توی گچ هست. 

امشب که تو تل.گرام حرف می زدیم ازت در مورد خونه پرسیدم. اینکه تمدید کنیم یا اینکه جابجا بشم، پرسیدم. اما هر چی گفتم تو فقط گفتی "نمی دونم". 

آخرم گفتی هر تصمیمی می خوای بگیر. 

یدفعه احساس کردم پشتم خالی شده. یدفعه احساس کردم قلبم از این تنهایی ریخت. 

می دونم دارای منو تنبیه می کنی چون حرفتو در مورد صاحبخونه گوش نکردم. 

از بعد از تصادف، وقتی استرس پیدا می کنم یا ناراحت و عصبی میشم، علاوه بر تپش قلبم، سردرد هم می گیرم. 

حالا هم تپش قلب دارم هم سردرد. خیلی سخته که حس کنی یدفعه پشتت خالی شده. مثل همون روزایی که بابا رفت و تنهامون گذاشت. 

از تنهایی متنفرم. از تنها بودن بیزارم و هر بار یه اتفاق یه موضوع، بهم یادآوری می کنه که چقدر تنهام. 

و هر بار تو همون تنهایی ها به یاد میارم که چقدر دوستت دارم. 

عاشقانه های بی صدا ...
ما را در سایت عاشقانه های بی صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sara8james6 بازدید : 214 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:50