عاشقانه های بی صدا

متن مرتبط با «هزار و یک حرف نگفته» در سایت عاشقانه های بی صدا نوشته شده است

jتو همه منی

  • دو شب پیش چقدر سخت و دردناک گذشت. هنوز درد قلبم خوب نشده. بمیرم برای مظلومیت و معصومیتت. بمیرم برای مهربونیات و دل رحمیات. از اینکه انقدر ناراحت و غصه داری، قلبم همش مچاله میشه. توی خواب هم حتی چهره ات غمگین بود. یه تیکه از وجودم با تو روی اون تخت داشت درد می کشید.مهربونم غصه نخور، دنیا و آدماش همیشه همینقدر بی رحم و نامرد هستند. من کنارتم، پیش تو و با تو. آدمها هر کی که می خوان باشند، تقاص نامردی و آزارهاشون رو میدن. + نوشته شده در دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 18:6 توسط سارا  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نقطه پایان اول

  • پرونده مادر شدن من برای همیشه بسته شد. همیشه فکر می کردم اگر صاحب دختر بشم، اسمش رو میذارم "یسنا". خیلی خیلی کم این اسم روشنیدم. اما خیلی دوستش دارم.پسر هم دوست داشتم بذارم، جانا، یا مانیار. به هر حال دیگه نمی تونم دختر یا پسری داشته باشم، چه برسه به اینکه براشون اسم انتخاب کنم. من که انقدر عاشق بچه هستم، شد حسرتی تا آخرین لحظه زندگیم. دیگه چه چیزایی قرار حسرت بشن؟! , ...ادامه مطلب

  • سبک زندگی - سکوت

  • دیشب داشتیم در مورد خرید خونه و گرفتن وام مسکن، صحبت می کردیم. اینکه قسط هاش خیلی سنگین و طولانی هست. من بهت گفتم یه وام حدود 400 تومن هست که هم سودش کمه و هم مدت بازپرداختش طولانی هست. تو پرسیدی چه وامی؟ و من گفتم: وام ازدواج. نمی دونم چرا ناراحت شدی. فقط یه پیشنهاد بود. می خواستم یه جورایی سر حرف رو بازکنم و باهات حرف بزنم اما تو عصبی و ناراحت شدی. یاد اون روزایی افتادم که بهت ابراز علاقه کردم و تو بهم گفتی فقط می تونیم دوست باشیم، همین. بعد از اون هم هر بار که بهت می گفتم دوست دارم یه جوری حالمو خراب می کردی که دیگه کم کم تصمیم گرفتم اصلا به زبون نیارم و فقط بنویسم. نوشتم و نوشتم. اما کم کم بیان و ابراز احساسات از یادم رفت. بعد از چند سال، وقتی رفت و آمد با خانواده تو رو شروع کردیم از سال 98، اونوقت خودت شاکی شدی که چرا هیچ وقت از عشق و دوست داشتن حرف نمی زنی. یادت میاد چی بهت گفتم؟ گفتم: "این آدمو تو ساختی. تو اینجوری خواستی. اون موقعی که تا احساسم رو بهت می گفتم، ناراحت می شدی و حالم رو می گرفتی، کم کم این آدم رو از من ساختی."گفتی حالا شرایط فرق کرده. منم سعی کردم بشم همون آدم قبل. همون که دلش می خواست بهت بگه چقدر دوست داره. اما خب راستش زمان لازم بود، من همه احساسم رو سرکوب کرده بودم. 6، 7 سال سرکوب احساس و سکوت زمان کمی نبود. کم کم داشتم دوباره عشق و عاشقی رو یادم میاوردم. وقتی دیشب انقدر با ناراحتی و دلخوری رفتی تو اتاق، فهمیدم بازم باید مثل همون روزا سکوت کنم. اما نمی دونم ایندفعه می تونم طاقت بیارم یا نه؟! عزیزدلم 11 سال زمان کمی نیست. برای بودن با تو چقدر به خانوادم دروغ گفتم و می گم. به خصوص از وقتی که با هم خونه یکی شدیم. راستش من دیگه از این همه دروغ گفتنها خ, ...ادامه مطلب

  • شروع یک آشنایی

  • داریم به روز های آشناییمون نزدیک میشیم. اواخر تیر ماه بود. چندباری با هم تو فیسبوک صحبت کردیم و بعد نقل مکان کردیم به یاهو مسنجر.بعد یه دفعه تو غیب شدی. با خودم گفتم شاید چیزی ناراحتت کرده اما چی؟! هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. بعد به این نتیجه رسیدم خب حتما نخواستی که این رابطه ادامه پیدا کنه. اما بعد از دو سه هفته پیدات شد. گفتی حالت خوب نبوده و سردردهای میگرنی داشتی و خلاصه دوباره همه چیز شروع شد.اولین دیدارمون ۱۴ شهریور ماه بود، رفتیم درکه. خیلی خوش گذشت. چقدر حس خوبی ازت گرفته بودم.چقدر حال اون روزام بد بود. روزای سختی رو گذرنده بودم و به غیر از اون پدرم هم از دست داده بودم. دلتنگ بودم و غمگین.با اومدنت به زندگیم حس می کردم، یه امید تازه ای تو زندگی پیدا کردم.دومین دیدارمون ۱۴ مهر بود. بازهم رفتیم درکه. توی اون یک ماه، از ۱۴ شهریور تا ۱۴ مهر ماه همه چیز برام عوض شده بود. وقتی ۱۴ مهر ماه دیدمت، حس کردم دیگه طاقت دوریت رو ندارم. انگار عشق تو وجودم جوونه زده بود. انگار از اون دنیای غم و غصه وارد دنیای جدیدی شده بود. دنیای که امید داشت توش رشد می کرد.انقدر از این احساس هیجان زده بودم که نمی تونستم کنترلش کنم. همون روز ۱۴ مهر وقتی فهمیدم ۶ آبان ماه تولدته، وقتی از درکه برگشتیم و از هم جدا شدیم، رفتم انقلاب تا یه کتاب برای تولدت هدیه بگیرم. کتاب کوری، خودم تازه خونده بودم و از رمانش خیلی خوشم اومده بود.چند روز بعد از دومین دیدارمون، دیگه طاقت نیاوردم و بهت گفتم که بهت علاقمند شدم. اما تو بهم گفتی فقط می خوای با هم دوست بمونیم و مجازات علاقه و ابزاز علاقه ام به تو، شد ایمیل بلندبالایی که برام فرستادی و گفتی نمی تونی اینجوری ادامه بدی و دوست داشتن ممنوع.بعد از یک ماه دوبا, ...ادامه مطلب

  • باور نمی کنم

  • دیشب تو زود خوابیدی. حدود ساعت ۸:۳۰ بود که اومدم تو اتاق دیدم خوابت برده. اما من تا ۱۲:۳۰بیدار بودم، خوابم نمی برد. دلشوره داشتم و بیقرار بودم. باز سر خرید ماشین لباسشویی و وام از هم دلخور شدیم. خودم رو با گوشی سرگرم کرده بودم. ساعت ۱۲:۳۰ که چشمام سنگین شد، اومدم تو اتاق که بخوابم. , ...ادامه مطلب

  • روزهای خسته کننده و دلتنگ

  • عجیب این کرونا همه چیز رو به هم ریخته. از ۲۰ ام فروردین که اومدم تهران دیگه خونه مامانم نرفتم تا ۹ خرداد که تولد داداش کوچیک بود. رزوهای عجیبی است. هم دلتنگم و هم آرومتر. دلتنگم برای خانواده ام و آر, ...ادامه مطلب

  • روزهای سخت

  • بیشتر از دو ماهه که بیماری کرونا وارد ایران شده. از ۲۹ بهمن ماه تا امروز که ۲۵ اسفند ماه هست، یعنی حدود یک ماه، ما فقط یکبار همدیگرو دیدیم. دقیقا یک هفته بعد از اون بحث و قهر، من تصادف کردم. یعنی ۶ اس, ...ادامه مطلب

  • نمی دونم

  • نمی دونستم عنوان این دلنوشته رو چی بذارم، برای همین گذاشتم "نمی دونم".یک ماه و پنج روز که از تصادفم می گذره. ۱۹ روز هم هست که پام توی گچ هست. امشب که تو تل.گرام حرف می زدیم ازت در مورد خونه پرسیدم. ای, ...ادامه مطلب

  • دلشوره و دلشوره و دلشوره

  • عزیزدلم، پر از دلشوره ام. هر چقدر خودم رو با کار درگیر می کنم، هر چقدر با همکارانم حرف می زنم. هر چقدر ذهنم رو درگیر کارهای عقب افتاده می کنم. بازهم نمیشه. انقدر درونم بهم ریخته است، انقدر دلشوره دارم, ...ادامه مطلب

  • بی حرف

  • امسال وارد 7 امین سال شدیم. 11 روز دیگه 7 امین سالگرد اولین دیدارمون هست.  , ...ادامه مطلب

  • شروع یک تنهایی دیگر

  • عزیز دلم، مهربونمیه تنهایی دیگه شروع شده. نمی دونم این تنهایی چقدر طول بکشه. یک هفته، دو هفته یا ... . نمی دونم، فقط می دونم بدون تو هر لحظه برای من به اندازه یک روز طول می کشه. همین الان هم داریم با , ...ادامه مطلب

  • سفر دور

  • عزیز دلماین روزها، روزهای دلشوره و آشوبه. روزهای نگرانی و بلاتکلیفی.قصد سفر کردی. یه سفر دور و دراز. یه سفر مبهم. می خوای ایران و منو ترک کنی. می خوای بری یه راه دور. عزیزدلم، دل سارا برای رفتنی که هن, ...ادامه مطلب

  • سال نو

  • عزیز دلم مهربونمآرامش دلمسال نو شده، وارد سال ۹۸ شدیم و برای سال جدید بهترین ها رو برات آرزو می کنم. یکمی دلسردی به رابطه مون نفوذ کرده، که همه تلاشم رو می کنم که تو سال جدید رابطه مون بشه مثل قبل. تو, ...ادامه مطلب

  • اولین دیدار ۹۸

  • اولین دیدارمون تو سال ۹۸، ساعت ۷ عصر روز چهارشنبه ۷ فروردین ماه بود. چقدر دلم برات تنگ شده بود. اومدم جلوی شرکتتون دنبالت که با هم بریم خونه سهیلا. شاید وقتی این متن رو می خونی اصلا یادت نیاد. امروز ه, ...ادامه مطلب

  • یک آرزو

  • از شروع سال جدید، بارندگی و سیل شروع شده. سال جدیدی که همه متتظر بودن تا در کنار خانواده شون تعطیلات رو بگذرونن. همه می خواستن در کنار خانواده خستگی یک سال دویدن رو لز تن بیرون کنن. اما مردم سالشون رو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها