عاشقانه های بی صدا

متن مرتبط با «با من بمان ای مهربان» در سایت عاشقانه های بی صدا نوشته شده است

jتو همه منی

  • دو شب پیش چقدر سخت و دردناک گذشت. هنوز درد قلبم خوب نشده. بمیرم برای مظلومیت و معصومیتت. بمیرم برای مهربونیات و دل رحمیات. از اینکه انقدر ناراحت و غصه داری، قلبم همش مچاله میشه. توی خواب هم حتی چهره ات غمگین بود. یه تیکه از وجودم با تو روی اون تخت داشت درد می کشید.مهربونم غصه نخور، دنیا و آدماش همیشه همینقدر بی رحم و نامرد هستند. من کنارتم، پیش تو و با تو. آدمها هر کی که می خوان باشند، تقاص نامردی و آزارهاشون رو میدن. + نوشته شده در دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 18:6 توسط سارا  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نقطه پایان اول

  • پرونده مادر شدن من برای همیشه بسته شد. همیشه فکر می کردم اگر صاحب دختر بشم، اسمش رو میذارم "یسنا". خیلی خیلی کم این اسم روشنیدم. اما خیلی دوستش دارم.پسر هم دوست داشتم بذارم، جانا، یا مانیار. به هر حال دیگه نمی تونم دختر یا پسری داشته باشم، چه برسه به اینکه براشون اسم انتخاب کنم. من که انقدر عاشق بچه هستم، شد حسرتی تا آخرین لحظه زندگیم. دیگه چه چیزایی قرار حسرت بشن؟! , ...ادامه مطلب

  • سارای خسته

  • چقدر دلتنگم، پر از اندوه. همش می خوام فکر کنم، همه چیز خوبه اما خوب نیست. همش می خوام بگم حالم خوبه. اما خوب نیست. چقدر دلتنگتم بابا. اگرچه هیچ وقت انقدر به هم نزدیک نبودیم که پای درد دل هم بشینیم، اما مهربون بودی. نمی دونم چرا از نوشتن می ترسم. بند بند انگشتام درد می کنه. انگار حالی برای نوشتن ندارم. انگار از سر عادت می نویسم. سالهاست که می نویسم. از وقتی که خیلی کم سن بودم. اون موقع وبلاگ رو نمی شناختم و تو دفتر می نوشتم. اما دیگه حوصله خوندن اون خاطرات و نوشته ها رو هم دیگه ندارم. حتی حوصله نوشته های این وبلاگ رو هم ندارم. امروز که داشتیم انباری رو مرتب می کردیم، کارتن دفتر خاطراتم رو دیدم. با خود فکر کردم، این همه نوشتم و نوشتم که چی بشه. حالا چند سال این دفترها دارن تو انباری خاک می خورن. با خودم فکر می کردم، یه روز سر وقت و حوصله میام یه زیرانداز میندازم و میشینم و این کارتن دفتر خاطرات رو خالی می کنم رو زمین. بعد یکی یکی ورق می زنم و بعد هم رو پاره می کنم و می ریزم تو یه نایلون بزرگ و میندازم تو سطل زباله های کنار خیابون. بعد هم نوبت این وبلاگِ. این وبلاگ رو هم پاک می کنم و خودم از تمام این خاطرات رها می کنم. یه نقطه سر خط و یک شروع دیگه. اصلا اصلا حالم خوب نیست. به هر کی دروغ بگم به خودم که نمی تونم دروغ بگم. داری ازم دور میشی، دور و دورتر. دیگه نه آغوشت رو باور می کنم و نه دوست داشتنت رو. دارم ازت دور میشم. سرد میشم. بی حس میشم. حرفات تو سرم اکو میشه. "دروغگو، بی وجود" همین دو تا کلمه همش دارن می کوبن تو مغزم. مگه قرار نبود اگر بحثی پیش اومد دیگه حرف بد نزنی؟! چرا یادت رفته؟ چرای هربار با کلمات جدید منو شوکه می کنی؟ میرم، خیلی زودتر از اونی که فکرش کنی. شاید هم دا, ...ادامه مطلب

  • سبک زندگی من

  • آخرین نوشته ام برای سوم تیر ماه 1402 هست. یعنی حدود هفت ماه و نیم هست که چیزی ننوشتم. دیگه خیلی حوصله نوشتن ندارم. فکر کنم پارسال همین موقع ها بود که در مورد تو با داداش کوچیکه حرف زدم و بهش گفتم که تو، تو زندگی من هستی. داداش کوچیگه خیلی بزرگه. می دونی ده سال و نیم، زمان کمی نیست. این همه مدت تو راز زندگی من بودی و هنوز هم هستی. هر وقت تو جمع خانواده و فامیل بودم، جای خالیت رو حس کردم. چقدر دلم می خواست تو هم با من باشی. تو هم باشی تا بقیه ببینن تو هستی و من تنها نیستم. هر وقت پدر و مادرت اومدن اینجا یا ما رفتیم پیششون یا حتی وقتایی که همه با هم بیرون رفتیم، مسافرت. چقدر تو دلم حسرت خوردم کاش یک روز هم بشه من و تو با خانواده ام بریم بیرون، بریم سفر. کاش دیگه راز زندگیم نباشی. کاش بتونم به همه بگم تو عشق زندگی من هستی. کاش بتونیم با هم بریم پیش خانواده ام. کاش بشه با خانواده تو و خانواده خودم همگی با هم بریم سفر و کنار هم حسابی خوش بگذرونیم. می ترسم، خیلی می ترسم از اینکه همه اینها حسرت بشه و به دلم بمونه. می ترسم، خیلی می ترسم از اینکه فرصتم تموم بشه و حسرت این با هم بودنها به دلم بمونه. می ترسم یک روزی سوت پایان رو برای من بزنن و من با همه این حسرت ها تو و همه عزیزانم رو ترک کنم. آره می ترسم یه روزی بمیرم و همه اینها بشه حسرت. نمی دونم شاید من آدم امن زندگیت نیستم که توی این ده و سال و نیم نتونستی بهم اعتماد کنی و اجازه بدی که همه چیز رسمی بشه. نمی دونم شاید هم می خوای یک روزی منو ترک کنی و بری و می خوای برای اون روز سختی برات نباشه. نمی دونم، شاید با خودت فکر می کنی اگر سارا همه این حسرت ها رو با خودش داشته باشه بهتر از اینکه برای خودم و با دست خودم برای خودم دردسر درست , ...ادامه مطلب

  • شروع یک آشنایی

  • داریم به روز های آشناییمون نزدیک میشیم. اواخر تیر ماه بود. چندباری با هم تو فیسبوک صحبت کردیم و بعد نقل مکان کردیم به یاهو مسنجر.بعد یه دفعه تو غیب شدی. با خودم گفتم شاید چیزی ناراحتت کرده اما چی؟! هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. بعد به این نتیجه رسیدم خب حتما نخواستی که این رابطه ادامه پیدا کنه. اما بعد از دو سه هفته پیدات شد. گفتی حالت خوب نبوده و سردردهای میگرنی داشتی و خلاصه دوباره همه چیز شروع شد.اولین دیدارمون ۱۴ شهریور ماه بود، رفتیم درکه. خیلی خوش گذشت. چقدر حس خوبی ازت گرفته بودم.چقدر حال اون روزام بد بود. روزای سختی رو گذرنده بودم و به غیر از اون پدرم هم از دست داده بودم. دلتنگ بودم و غمگین.با اومدنت به زندگیم حس می کردم، یه امید تازه ای تو زندگی پیدا کردم.دومین دیدارمون ۱۴ مهر بود. بازهم رفتیم درکه. توی اون یک ماه، از ۱۴ شهریور تا ۱۴ مهر ماه همه چیز برام عوض شده بود. وقتی ۱۴ مهر ماه دیدمت، حس کردم دیگه طاقت دوریت رو ندارم. انگار عشق تو وجودم جوونه زده بود. انگار از اون دنیای غم و غصه وارد دنیای جدیدی شده بود. دنیای که امید داشت توش رشد می کرد.انقدر از این احساس هیجان زده بودم که نمی تونستم کنترلش کنم. همون روز ۱۴ مهر وقتی فهمیدم ۶ آبان ماه تولدته، وقتی از درکه برگشتیم و از هم جدا شدیم، رفتم انقلاب تا یه کتاب برای تولدت هدیه بگیرم. کتاب کوری، خودم تازه خونده بودم و از رمانش خیلی خوشم اومده بود.چند روز بعد از دومین دیدارمون، دیگه طاقت نیاوردم و بهت گفتم که بهت علاقمند شدم. اما تو بهم گفتی فقط می خوای با هم دوست بمونیم و مجازات علاقه و ابزاز علاقه ام به تو، شد ایمیل بلندبالایی که برام فرستادی و گفتی نمی تونی اینجوری ادامه بدی و دوست داشتن ممنوع.بعد از یک ماه دوبا, ...ادامه مطلب

  • باور نمی کنم

  • دیشب تو زود خوابیدی. حدود ساعت ۸:۳۰ بود که اومدم تو اتاق دیدم خوابت برده. اما من تا ۱۲:۳۰بیدار بودم، خوابم نمی برد. دلشوره داشتم و بیقرار بودم. باز سر خرید ماشین لباسشویی و وام از هم دلخور شدیم. خودم رو با گوشی سرگرم کرده بودم. ساعت ۱۲:۳۰ که چشمام سنگین شد، اومدم تو اتاق که بخوابم. , ...ادامه مطلب

  • جابجایی

  • یک ساعته که وارد دوم خرداد شدیم. برای من خونه جدید اجاره کردیم و جابجا شدیم. حالا بازهم خونه هامون یک کوچه از هم فاصله داره. خوبه که نزدیک هم هستیم. حسابی خسته ام و خوابم میاد. شبت بخیر عزیزم.  + نوشته شده در جمعه دوم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 1:8 توسط سارا  |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزهای خسته کننده و دلتنگ

  • عجیب این کرونا همه چیز رو به هم ریخته. از ۲۰ ام فروردین که اومدم تهران دیگه خونه مامانم نرفتم تا ۹ خرداد که تولد داداش کوچیک بود. رزوهای عجیبی است. هم دلتنگم و هم آرومتر. دلتنگم برای خانواده ام و آر, ...ادامه مطلب

  • روزهای سخت

  • بیشتر از دو ماهه که بیماری کرونا وارد ایران شده. از ۲۹ بهمن ماه تا امروز که ۲۵ اسفند ماه هست، یعنی حدود یک ماه، ما فقط یکبار همدیگرو دیدیم. دقیقا یک هفته بعد از اون بحث و قهر، من تصادف کردم. یعنی ۶ اس, ...ادامه مطلب

  • شروع یک تنهایی دیگر

  • عزیز دلم، مهربونمیه تنهایی دیگه شروع شده. نمی دونم این تنهایی چقدر طول بکشه. یک هفته، دو هفته یا ... . نمی دونم، فقط می دونم بدون تو هر لحظه برای من به اندازه یک روز طول می کشه. همین الان هم داریم با , ...ادامه مطلب

  • حس تند عاشقانه من

  • ... تا همیشه دوست دارمت و این حس تند عاشقانه ی من استاین نیاز فطری پرستش است،میل تا همیشه با تو بودن استروبروی من بایست قبله ام ! دوست دارم این نماز شوق را این غروب ساعت عروج من ، این غروب لحظه ی رسید, ...ادامه مطلب

  • پایان تلخ 97

  • عزیزدلمعزیز دلمعزیز دلم هر چقدر بگم عزیز دلم باز هم کمه. نمی دونی چقدر برام عزیزی. واقعا عزیز دلم هستی. چرا رابطه ما اینجوری شد؟ چرا داریم دلسرد میشیم؟ چرا حرف از جدایی می زنی؟ نمی دونی حتی حرفش هم قل, ...ادامه مطلب

  • تنها با خدا

  • خدای من سلام منو یادت میاد؟! تو تنهام گذاشتی. هر روز دارم از تو دورتر و دورتر میشم. اینجا، من حرفهای دلم رو می نویسم. حرف هایی که نمی تونم یا نمیشه به عزیزدلم بگم. اما امشب می خوام با تو حرف بزنم. , ...ادامه مطلب

  • منم و همه تنهایی هام

  • پنج شنبه با هم رفتیم کوه. یک سال می شد که کوه نرفته بودیم. شب رو تو پناهگاه پلنگچال موندیم. صبح ساعت 6 از پلنگچال رفتیم به سمت ایستگاه 5. خیلی خوب بود. خیلی خوش گذشت. دلم می خواست این دو روز اصلا تموم, ...ادامه مطلب

  • بازهم تنهایی

  •  چی بنویسم؟!عزیزم، کاش میشد سند این دل رو به نام تو میزدم. کاش دلی رو که عاشقانه دوستت داره قبول می کردی. عزیزم کاش می تونستی عمق دل نگرانی هامو درک کنی. کاش میفهمیدی که همه وجودم، همه جسم و روحم به ب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها